شیوانا با شاگردان صحبت می کرد. خبر آوردند که یکی از افسران امپراتور در بازار از فروشنده ای جنسی را بسیار ارزان تر از قیمت واقعی اش خواسته و چون فروشنده حاضر نشده جنس را به او بفروشد با خشونت با او رفتار کرده و با شلاق اسب فروشنده را به باد کتک گرفته است. شیوانا سراسیمه به بازار رفت و آنجا افسر را دید که مغرورانه از کاری که کرده دفاع می کند و مرد فروشنده را لایق خشونت می داند.
شیوانا بی اعتنا به افسر امپراتور به سراغ مرد فروشنده رفت و او را دلداری داد و آنگاه با حالتی ناراحت گفت:” تو معنای واقعی خشونت را نمی دانی! فقط چون حس می کنی به واسطه شغلی که در درگاه امپراتور داری حق خشونت داری چنین می کنی!؟” افسر با عصبانیت گفت:” او باید تفاوت مشتری ها را درک کند و وقتی مرا با دیگران یکی دانسنت لیاقتش کمی شلاق و رفتار خشن است!؟”
شیوانا سری تکان داد و گفت: ” اگر می خواهی معنای واقعی خشونت را یادبگیری ، خودت را جای کسی بگذار که مورد ظلم و خشونت قرار گرفته است و از چشمان فرد ظالم و خشن در این موردقضاوت نکن. آنگاه وقتی خودت در جای مظلوم قرار گرفتی خواهی فهمید که خشن بودن چقدر زشت و نکوهیده است. ” آنگاه شیوانا رو به شاگردانش کرد و به آنها گفت:” بدانید که اگر هنگام عصبانیت خودتان را کنترل نکردید و روزی اجازه دادید که خشونت بر شما غالب شود بدانید آن روز برای جبران خیلی دیر خواهد بود.”
داستان های شیوانا – نویسنده : فرامرز کوثری