آن سال تا اواسط تابستان در دهکده شیوانا باران بارید. روزی کدخدا همه را در میدان دهکده جمع کرد و به آنها گفت:” از این به بعد دیگر نباید نگران قحطی و خشکسالی باشیم. باران برای همیشه بر سرزمین ما باریدن خواهد گرفت و مزارع ما همیشه پر از آب خواهد بود. ما دیگر نگران آب خود نخواهیم بود.”
شیوانا که در بین جمعیت ایستاده بود با صدای بلند گفت: ” چرا به مردم بی جهت امید غلط می دهی!؟ امید غلط باعث می شود اهالی خاطرشان جمع شود و دیگر نگران آنچه واقعا قرار است رخ دهد نباشند!! باران مال فصل بهار و پائیز است و باران تابستان نشانه خوبی نیست که تو بی جهت آن را اینگونه تعبیر می کنی! به جای امید غلط دادن هشدار بده و مردم را به خطر سیلاب های بزرگ و شسته شدن خاک زراعی و قابل کشت مزارع متوجه کن. امید دادن کار خوب و ارزشمندی است اما به همان اندازه امید غلط دادن کاری است خطا و زشت و ناپسند. باید خیر و برکت هر اتفاق را قبل از هر چیز جستجو کرد اما در عین حال نباید خود را به نادانی زد و معایب و خطرات را ندید. امید غلط باعث کور شدن و ندیدن می شود و این خیلی خطرناک است. “
داستان های شیوانا – نویسنده : فرامرز کوثری