یکی از شاگردان شیوانا غمگین و افسرده کنار جویبار نشسته بود و با چوب به سطح آب می زد. شیوانا کنارش نشست و احوالش را پرسید. پسر جوان گفت:” به دختری علاقه مند شده ام که صاحب جمال است و معصوم و با شرم. اما همانطوری که می بینید من بهره ای از جمال نبرده ام و پسران زیادی در این دهکده هستند که از من زیباتراند. به همین خاطر خوب می دانم که هرگز جرات نخواهم کرد که عشقم را به او ابراز کنم و باید به خاطر زیبا نبودن او را فراموش کنم؟”
شیوانا دستی به شانه جوان زد و گفت: ” این احساس دلتنگی که در نگاه و دل و گلوو صدایت موج می زند. این حس اسمش شور و عشق و دلدادگی است. می بینی که عشق بدون توجه به چهره و جمال به قول خودت نه چندان زیبایت ، قلب تو را تصاحب کرده است و این یعنی برای عاشق شدن حتما لازم نیست که فرد زیبا باشد. برای عاشق بودن و عاشق ماندن هم همینطور است. زیبایی فقط به درد نگاه اول می خورد تا توجهی را به سمت خود جلب کند. وقتی نگاه در نگاه تلاقی کرد و جرقه عشقی ظاهر نشد ، آن رخ زیبا دیگر به درد نمی خورد. اما نگاه تو با یک هم نگاهی به شعله عشقی پرشور تبدیل شده است و این نشانه خوبی است. من جای تو بودم به جای کلنجار رفتن با خودم و چوب بر آب زدن گلی می چیدم و به خواستگاری یار می رفتم. فقط همیشه به خاطر بسپار که در مرام عاشقی زیبایی شرط نیست و عشق با خودش زیبایی را می آورد و همه چیز را زیبا می سازد.”
داستان های شیوانا – نویسنده : فرامرز کوثری