شیوانا از جاده ای عبور می کرد. زن و مردی را دید که با هم جروبحث می کنند و سرهم فریاد می کشند. شیوانا دلیل دعوا را پرسید. زن گفت:” من مثل بهارتازه و پرشروشورم و شوهرم مثل زمستان سرد و بی روح و خنک! من می خواهم در دشت بدوم و فریاد شادی سرکشم و او می گوید در …
ادامه نوشته »