شیوانا برای کاری به شهری دور رفته بود. در مسیرش از دهکده ای آباد عبور می کرد. مردم دهکده وقتی شنیدند به سراغش رفتند و پای صحبت او نشستند. بعد از مدتی دو پسر جوان به جمع پیوستند. یکی از آنها که لباس سفید یکدست پوشیده بود خطاب به شیوانا گفت :” من شنیده ام که هر که کلام شما …
ادامه نوشته »